رندی که عشق را ،هنر جاودانه گفت/ دری یگانه سفت و درودی یگانه گفت

جایی برای شنیدن ،نوشتن و ایده پردازی

اگر تا به حال هیچ فیلمی از اصغر فرهادی ندیدید خوش به سعادتتان اگر هم تا حالا درباره الی را ندیدید واقعا بهتان تبریک می گویم 

شما یکی از بهترین فیلم های درام جهان را ندیدید و پیشنهاد می کنم تا روز مرگتان هم به همین روند ادامه دهید تا ذهنتان هیچگاه درگیر بحران ها وتنش های جدی اتفاقات

 معمولی اطرافتان نشود.

اگرهم باجهان فیلم های فرهادی آشنا هستید پس با من همراه باشید می خواهیم نگاهی بیاندازیم به این فیلم ظاهرا معمولی  اما بسیار غمیق و اثراتی که نه تنها  بعد فردی بلکه بعد

اجتماعی همه ما را تحت تاثیر قرار می دهد.

 

فیلم با تیتراژ تیره و مبهمی شروع می شود ابهام در همه لایه های فیلم موج می زند کارگردان برای تعریف کرذن قصه اش عجله ای ندارد و مانند یک قصه گوی ماهر اجازه

 می دهد ببینده در آرامش  از جو صمیمی و دوست داشتنی ای که شخصیت های فیلمش ساخته اند لذت ببرد و منتظر خلق یک عاشقانه آرام بین الی و احمد باشد.

 

همه چی خوب و مطابق میل ما پیش می رود  درست همان جایی که از بادبادک بازی الی غرق لذت می شویم و با خنده هایش می خندیم اتفاقی می افتد که لبخند روی

لب هایمان می خشکد الی ناپدید می شود وعلت و چگونگی اش برای همیشه مبهم باقی می ماند دروغ پشت دروغ انکار پشت انکار و ابهام داستان را از آن چیزی که

هست پیچیده تر می کند. 

 

شادی و خنده جایش را با غم عمیقی که ناشی از از دست دادن الی و از دست دادن تمام حقیقت است عوض می کند .

 

زنانی که هرکدام نشانگر یک شخصیت مستقل و متکی به خود هستند کنترل خود را بر موضوغ از دست می دهند و مردان که در حال تلاش برای حل مسئله پیش آمده

هستند امید خود را از دست می دهند.

 

آنچه در انتقال حس سردرگمی نگرانی استرس و ناباوری به مخاطب بسیار موفق عمل کرده بازی دقیق و درست تمامی بازیگران فیلم است که مهم ترین آنها  سپیده

(با بازی بی نقص و زیبای گلشیفته فراهانی) است آنقدر تاثیرگذار و عمیق که من مخاطب برای سینمای ایران بدون حضور او تاسف بسیار می خورم اگر اینجا بود قطعا

نقش های درخشان بسیاری به یادگار می گذاشت گرچه هم اکنون نیز ذر خارج از ایران کارنامه هنری درخشانی دارد اما از بازی گرفتن های خوب فرهادی نمی توانیم

چشم پوشی کنیم چه اینجا چه در جدایی، فروشنده و سایر فیلم هایش چیزی که در بازی بازیگران نمود دارد بازیگردانی او در مقام کارگردان است.

 

فارغ از تمام نقاط مثبت و منفی این فیلم، چیزی که درباره الی را برای من به یک فیلم ماندگار در سینمای ایران تبدیل کرد فیلمنامه بود

همه آن چیزی که یک فیلمنامه درام

رازآلود احتیاج دارد داشت و همه اتفاقات بزرگ و کوچک را با ترتیبی که انتظار می رفت چیده بود، گرچه در بخش دوم نتوانست همه انتظار مرا برآورده کند و پایان فیلم یک

پایان قابل قبول نبود

 

اما

 

 درباره الی  در سینمای یکنواخت و بی رنگ (درام)آن سال ها یک جهش بزرگ محسوب می شد به قول یکی از منتقدان این فیلم آغازگر موجی نو در سینمای ایران بود.

فرهاذی با این فیلم دریچه جدیدی را برای فیلمسازان نسل بعد از خود و حتی هم نسلان خود در سینما باز کرد و مخاطب را بعد از این فیلم در ادامه آثار دیگرش با جنبه

های انسانی ای که بشر خواه ناخواه و گریز و

ناگریز در زندگی روزمره با آن روبه روست وارد چالشی بی پایان می کند چالشی که اگرچه ممکن است پایانی تلخ داشته باشد اما به قول خودش یک پایان تلخ بهتر از یک

تلخی بی پایان است.

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۰ ، ۲۲:۲۳
ثمین افشارفر

 

 

 

یک کتاب جذاب خواندنی

درباره مردمی که داستان ساده زندگی شان آمیخته با اصطلاحات کوچه بازاری است

اصطلاحاتی که گرچه نزذیک به یک قرن از کاربرد گسترده شان می گذرد اما هنوز هم در گفت و گوی میان  مردم شنیده  می شود.

صادق هدایت با این اثر خواندنی و گیرایش به مخاطب ثابت کرذه است حتی می توان با استفاده از کلمات عامیانه و الفاظ  رکیک یک شاهکار ادبی ساخت.

شخصیت پردازی ها و توصیفات کامل مکانی و زمانی از یک سفر پر حادثه مهم تربن شاخصه برای ترغیب هرچه بیشتر مخاطب به دنبال کردن قصه آدم هایی است که به

هرنحوی در شکل  دادن به ساختار اصلی داستان نقش موثری دارند چه زنان در محور اصلی و چه مردان در محور فرعی

اما نکته مهم درباره خود علویه خانم است

زنی که درعین قلدری و بی پروایی بسیار تو سری خور است هیچ هدفی در زندگی ندارد و نمونه کامل زن حقیری است که به راحتی خود را در معرض توهین و قضاوت  آدم های

اطرافش می گذارد و چون در برابر اتهاماتی که به او وارد می کنند نمی تواند از خودش دفاغ کند شروع به فحش دادن می کند اما این همه داستان نیست در ادامه میبینیم که

این نوع رفتار یک ویژگی بین تمام شخصیت های داستان است.اما چرا این گیس و گیس کشی  در نهایت به نتیجه مشخصی نمی رسد؟ 

یک داستان  کوتاه با تم نسبتا مذهبی با شخصیت هایی که گاها خرافه گویی می کنند درحالیکه این خرافه گویی ها در تضاد با اعتقادات مذهبی آن هاست شاید این

یک پیام بزرگ برای خواننده داشته باشد آیا آن ها  آنچنان که وانمود می کنند  به دین معتقدند؟

کنایه ای که نویسنده در لایه های زیرین داستان به آن پرداخته و خواننده را به چیزی فراتر از یک جدل لفظی ساده ارجاع می دهد،شاید تامل برانگیزترین قسمت ذاستان

باشد.

یک روایت که پر است ازکلمات و ضرب المثل هایی که شاید هیچ وقت حتی به گوشمان نخورده باعث می شود خواندن متن به راحتی داستان های کوتاه امروزی نباشد

 اما قطعا به قدری جذاب است که خواننده آن را  تا پایان همراهی کند.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۲۷
ثمین افشارفر

یه مدت شیدای شعرای علیرضا آذر بودم اون موقع ها که کتابای علیرضا آذر دستم بود و با شعراش فاز بر می داشتم فاضل نظری محبوب دل همه بود هر دوره یکی معروف می شد و بقیه تو ذهنشون  رنگ می باخت حالا هم همه افتادن رو دور شعرای حامد  عسگری  ولی برای من آخرین دوره همراهی با شعر مورد پسند عوام همون علیرضا آذر بود 

نمی دونم بگم خوشبختانه یا متاسفانه ولی هر بار به مقطع های قبلی نگاه میکنم شروع می کنم به ایراد گرفتن از سلیقه خودم و شعر شاعرایی که چون حالا برای سنجیدنشون معیارهایی خوب و بزرگ پیدا کردم از نظرم همیشه یه چیزی کم دارن

اما ناراحتی اصلیم از اینه که چرا شعرای کلاسیک در سلیقه عوام جایی ندارن یا اگه مخاطب جایی احساس کنه که کلمه ای از شعر و متوجه نمیشه اونو برای همیشه کنار می ذاره ؟؟

و حتی در دوره شعرای معاصر جز شهریار و شاملو شعرای شاعری برای عوام آشنا نیست؟

یعنی کسی تا به حال براش سوال پیش نیومده که چرا باید هربیت شراب و ساقی و باده می شنوه خیال کنه حتما حافظ سروده؟

یا هرشعری که محتواش  شبیه<آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا>ست و شهریار گفته؟؟

یا هرجا می خوان از شاملو حرف بزنن میگن دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم؟

و تهش دنبال شعری می گردن که برای پست گذاشتن در اینستاگرام مناسب تره؟ یا صرفا زیبایی بصری  داره و ممکنه به اصطلاح شاعر حتی وزن شعر و ندونه و درک درستی

از واژه ها و معنیشون نداشته باشه اما چون مضمون شعر بی وفایی و ترک معشوقه احتمالا بتونه احساسات عده کثیری از عوام رو برانگیخته کنه پس به تبع اون بیشتر

دیده میشه لایک بیشتری از مردم می گیره ،ترند می شه و اینجوری کسی که سواد کمتری داره به همین واسطه جای یک شاعر با سواد رو می گیره و وضعیت شعر روز

به روز رو به اضمحلال می ره؟؟

 

چرا مردم در انتخاب همه  چیز علی الخصوص سلیقه ادبیشون به دنبال پیروی کورکورانه از همدیگه هستن؟

چرا کسی بین عوام ساختارشکنی نمی کنه؟

البته من اعتقاد دارم سواد می تونه ساختارشکنی کنه

به همین دلیل افراد متخصص در این حوزه عموما سلایقشون با عوام همسو نیست و گاهی ممکنه این سلیقه رو به خاطر ترس از تعصبات بی جا پنهان کنن 

اینا رو گفتم که تهش بگم کلی شاعر خوبه ناشناخته چه کلاسیک چه معاصر داریم که هیچ وقت دیده و شنیده نشدن 

کاش یه بار بریم سراغ یکیشون ازش شعر بخونیم و لذت ببریم و فقط محدود به یک شاعر و یک شعر از اون نباشیم

امیدوارم

 

 

پ.ن: من هرسه این شعرا که اول گفتم و دوست دارم و آوردن اسمشون فقط برای نشون دادن تغییر سلایق مردم در هر دوره بوده همین:))))

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۲۱
ثمین افشارفر

دیروز همین موقع ها داشتیم با بچه ها حرف می زذیم، تو این وضعیت تنها چیزی که حالم و بهتر می کنه همین کاره 

اما امروز به همون حدی که دیروز بهم خوش گذشت، گند و حال بهم زنه.

دلم تنگ شده حوصلم سررفته هیچی سرجاش نیست کار و زندگی ندارم و اونقد رو کاناپه لم دادم که شکل کاناپه به خودم گرفتم.

بزرگترین کابوسم اینه که زندگیم همینجوری ادامه پیدا کنه

با اینکه کوچک ترین تغییر  وضعیتی حالم و بهتر میکنه اما از خودم دریغش می کنم

بیشتر اوقات خودم و اینطوری تصور می کنم که الان سی سالمه به اندازه کافی بزرگ شدم که کمتر بهم گیر بدن سرکار می رم درس میخونم تفریحم با دوستام سرجاشه

 کتاب می نویسم و ترجمه می کنم به خودم اهمیت میدم و مهم تر از همه با آدمی دارم زندگی می کنم که مثل رفیقمه و همیشه حالم کنارش خوبه و خوش میگذره 

گوشه یه شهری برای خودم یه واحد آپارتمان دارم با همسایه های مهربون روبه روم یه پیرزنی زندگی می کنه که بچه هاش رفتن خارج ،من مثل دخترشم و هرازگاهی

برام کادوهای کوچولو اما قشنگ میاره طبقه پایین درست واحد پایین ما یه زن و شوهر کارمند زندگی می کنن و یه پسر کوچولو شلوغ دارن که هروقت مامانش

میخواد تنبیهش کنه بدو بدو میاد بالا زنگ خونه مارو میزنه اگه من خونه باشم در و باز کنم میپره بغلم و بعد پشت سرم قایم میشه و من باید با توجه به خواهش های مامانش

همش نصیحتش کنم که پارسا جان وقتی مامان یا بابا خسته از سرکار اومدن خونه می خوان استراحت کنن عین اسب نپر رو سر و گردنشون ، پارسا جان نوشابه

رو نریز رو فرش ، پارسا جان سال دیگه می خوای بری مدرسه آدم باش و پند و اندرزهایی از این قبیل

 

البته خوب همیشه هم همه چیز مطابق خواسته هام پیش نمیره، دوباره مدیر ساختمون با آقای بد سیبیل طبقه دوم سر مبلغ شارژ دعواش شده و صداشون ساختمون و

برداشته  وضعیت شده دقیقا عین فیلم دایره زنگی همه از خونه هاشون اومدن بیرون و دارن تو حیاط باهم بحث و جدل میکنن

 

اونوقت رفیق بیخیال من نشسته و داره کانال های تلوزیون و بالا پایین میکنه نگاش می کنم و از همون دم پنجره که دارم دعواهاشون و نگا میکنم بهش میگم: نمی

خوای بری پایین مشکلشون و حل کنی؟

 

شونه هاشو به نشونه معلومه که نه بالا میندازه و میگه: از وقتی که من یادمه پامو که گذاشتم تو این خونه همش اینا دعوا کردن من مشکلاتشون و حل کردم تا کی؟

ول کن بابا بذار یه بار یادبگیرن به توافق برسن بچه کوچولوها   پارسا عقلش از اینا بیشتره

و هردوتامون بلند بلند می زنیم زیر خنده

آخرش آقای بدسیبیل قول میده که پول شارژ و بده و مدیرساختمونم تا یه حدی کوتاه میاد و همه بر می گردن سر خونه زندگیشون 

 

 

دیدی؟ به همین زودی امروزم با این فکر و خیال ها تموم شد دوباره فردا باید بقیه داستان و برای خودم تعریف کنم و زندگی رو اینجوری ادامه بدم تا وقتی زندم تا وقتی میتونم ادامه بدم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۳۴
ثمین افشارفر

اگه ازم بپرسید کجام؟

جای دوری نیستم همین ورام اومدم اینجا بنویسم چون حجم حرف هایی که می خوام بزنم زیاده

نه اینستا کارسازه نه توییتر 

اگه می خواید من و بشناسید؟

ثمینم (ولی آدرس پیج تمام شبکه های مجازی که توش قعالیت دارم به نام سایه است 

به قول یک از دوستام شاید به خاطر اینکه دوست دارم همیشه تو سایه فعالیت کنم)

  باید به خودم بقبولونم که همین چند روز پیش 19 سالم تموم شد و حالا در حالی بیست سالگی رو شروع کردم که هنوز آینده برام پر از ابهامه 

شاید با خودتون بگید که آینده برا همه پر ابهامه 

بله ، ولی نه اندازه  ماهایی که منتظر اینیم که ببینیم کدوم دانشگاه قراره قبول شیم و حتی چی بخونیم

تنها کاری که از دستمون بر می آد اینه که بخونیم ببینیم بنویسیم و حتی یه موقع ها فقط گوش بدیم

اگه دنبال رزومه از منید باید بگم نباشید نه کتابی چاپ کردم نه تو اینترنت جز یه عکس از خیلی سال پیش چیزی پیدا نمی کنید

دفتر شعرهای نوجونیم و گم کردم و فقط چندتا دست نوشته توکتابای قدمیم پیدا می شه

اصولا آدم پر انرژی ای هستم ولی اگه بخواید من و تو خلوتم پیدا کنید کنج اتاقم کنار پنجره، گوشه تخت خوابم یا اگه به درجه انزوای شدید برسم گاهی تو اتاق خواهرم که

خالی از نور و تصویره مچاله شدم تو خودم  و با صدای بلند شعر می خونم و اینکه چقدر طول بکشه از این جهانی که با شاعر مورد علاقم ساختم بیرون بیام و به حالت

قبلی برگردم الله علم

با همه اون آدمایی هم که اعتقاددارن نویسندگی شغل نیست ، هر آدمی میتونه بنویسه و حتی شعر بگه ،هرکس که چهارتا کتاب می خونه و ادعا می کنه که از بقیه

 بیشتر میدونه اساسا مشکل دارم و ترجیح میدم از شعاع یک کیلومتریشون رد نشم

 

اینجاهم برای من شبیه یه پل ارتباطیه می خوام هر داستانی رو خوندم هر فیلمی دیدم هر قصه ای که تو ذهنم یهو جوونه زد و شاید روزمرگی هام رو بنویسم چون هم

اینجا رو دوست دارم هم نوشتن و...

 

به امید روزهای پربارheart

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۰۰ ، ۱۵:۳۲
ثمین افشارفر